تعارف
عشق من سلام دیروز خونه مامانی بابایی بودیم . برات یک سیب پوست گرفتم تا بخوری هی مامانی بابایی می گفتن بده به ما تو هم اون دست کوچولوتو دراز می کردی و بهشون تعارف می کردی الهی قربونت برم اما..... تا اونا میومدن ازت بگیرن دستتو می کشیدی سمت خودت ...خسیس کوچولو بخور مامان .سیب خودته بعد مامانی به من گفت:" حالا تو بگو ببینیم با تو هم همینطوره" تو هم دستتو دراز کردی و گذاشتی دهنم مرررررررررررررررررررررررررررررررررررررسی فرشته مهربونم ...