محمد بردیامحمد بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

بردیای مامان

کلمات جدید کارهای تازه

فرشته مهربون من الان خیلی شیرین شدی البته در عین حال خیلی هم پر خطر شدی هر چیزیو بر میداری و می خوری باهاش راه هم میری و گاهی تلو تلو می خوری و همش من توی اضطرابم  پریروز هم یه چیزیو زدی توی چشم راستت الهی بمیرم برات ببخشید عزیزم باور کن هر چقدر هم حواسمون بهت باشه باز یه راهی پیدا می کنی گولمون بزنی  مثلا می خوای کنترل رو برداری از روی میز می بینی ما حواسمون هست الکی می ری یه سمت دیگه بعد یک دفعه همین که ما محو اون کارت شدیم و خندیدیم می ری کنترل رو قاپ می زنی!!!!!!!!!! عاشقتم تازگی ها نه سلام یاد گرفتی بگی نه بله نه آره اما می دونی چی می گی؟ " عزیزم . جیجرم " دیوونتم  فهمیدی توی این دنیا کار ها با چه ک...
20 شهريور 1391

راه می ری جوجوی من

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا حالا دیگه راه می ری عزیزم از این اتاق می ری اون اتاق  از این طرف می ری اون طرف  هی به همه چیز اشاره می کنی می گی:"مامان از این  از این" یا " بابایی از این از این" منو بابا رو دیوووووووونه کردی پریشب ساعت 12.5 شب داشتی خواب می دیدی و توی خواب گفتی:" بابایی" خیلی شیرین شدی  مدام اسم ما رو صدا می زنی    انگار از اینکه می تونی راخت کلمه مامان و بابا رو ادا کنی خوشحالی  و انگار از اینکه می تونی بدون هیچ ترسی قدم برداری لذت می بری    یک کلمه جدید هم یاد گرفتی و ما رو دیو...
1 شهريور 1391

مامانی

سلام مورچه من خیلی دلم برات تنگ شده الان توی اداره هستم و به تو فکر می کنم می دونم که تو هم دلت برای من تنگ شده  عاشقتم پسر گلم بابا همیشه برای ناهار خوردن میاد خونه مامانی و تو رو می بینه چند روز پیش هم وقتی میاد قبل از ناهار تو رو بغل می کنه و می بره بالا خونه خودمون تا یه چیزی برداره تو رو می ذاره وسط حال و خودش می ره تو اتاق به من گفت تو نشستی و داد می زدی: " مامانی مامانی"   چیه عزیزم چیه عشق مامان ای کاش پیشت بودم و بغلت می کردم و بوت می کردم   خیلی دوستت دارم    باورم نمی شد تو هیچ وقت منو کامل صدا نزدی همیشه گفتی ماما البته دیشب گفتی: مامان  ...
25 تير 1391

موهاتو کوتاه کردی

سلام مو قشنگ دیروز واسه اولین بار بابا بردت سلمونی دیروز بهش گفتم :" با بردیا برو واسش پوشک بخر" هی وایستادم نیومدین هی منتظر شدم خبری نشد زنگ زدم :" کجایی؟" بابا:" سلمونی! منم گفتم وایستین که اومدم...... زودی رفتم دوربینو برداشتم و دوون دوون اومدم پیشت الهی قربونت برم اونقدر اشک ریختی و گریه کردی و جیغ زدی که نگو نمی ترسیدی ولی اونجا رو دوست نداشتی  البته بعدش خیلییییییییییییییییییییییییی جوجوتر شدی عشق من ...
13 خرداد 1391

یازده ماهه شدی

سلااام جوجوی من مورچه گِلی من بالاخره 11ماهه شدی مبارک باشه کلی منتظر این روز بودم تا هر چی دلم می خواد بهت بدم بخوری اما یه چیزایی هم از ماه آینده شروع میشه مثل سفیده تخم مرغ  البته با اجازه شما بنده  از ده ماهگیت  هر چی دوست داشتم بهت دادم که بخوری مثلااز غذای سفره چند قاشق بهت می دادم و ... ضمنا  آقا جوجوی من ، دیروز خودت قاشقتو خیلی قشنگ بردی توی دهنت و پوره رو خورددی از تعجب داشتم شاخ در میاوردم ماشااله به پسر خوبم به هر حال یازده ماهگیت مبارک امیدوارم توی این ماه راه بیفتی و خودت راه بری  و منو ذوق زده کنی دوستت دارم 
10 خرداد 1391

بغل خوشمزه

عشق من دیشب خیلی به من حال دادی مرررررررررررررررررسی می خواستم بخوابونمت واسه همین با هم روی تخت دراز کشیده بودیم ولی تو هی دست می نداختی دور گردنم و تا می خواستم بلند بشم منو محکم می گرفتی و دوباره بغلم می کردی و منم نازت می کردم:" عشق من کیه؟ عزیز من کیه؟.."آخه تو جدیدا هر وقت می پرسیم جواب می دی:" من من" البته بیشتر به بابا جواب می دی خلاصه داشتم عشق می کردم  خیلی بغلت خوشمزه اس مامانی واقعا دارم می گم آدم دلش می خواد تا ابد توی بغل مهربونت بمونه و اون لحظه ابدی بشه خیلی عاشقتم جوجو تا اینکه یک دفعه بابا اومد توی اتاق و ما رو دید و کلی حسودیش شد واسه همین خودشو پرت کرد روی تخت و دستتو انداخت دور گردنش اما تو هی با مشت می زدی...
1 خرداد 1391

روز مادر

  مرررررررررررررررررررررررررررسی عشق من  مثل اینکه تو هم فهمیدی روز مادره دیروز 20 تا بوسم کردی کلی کیف کردم بهترین کادوی دنیا بود  دیشب دوباره هی پشت هم می گفتی آب دوبار بهت آب دادم دیدم نه !!!! بازیه! عد اداتو در میاوردم و می گفتم: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآبو" تو هم کلی می خندیدی  جالب اینجاست که بعد که دیدی من مسخره بازی می کنم خیلی درست و جدی بعد از من می گفتی :آآآآآآب" و داشتی به من یاد می دادی!!! واااااااااااااااااااااااااااااای داشتم شاخ در میاوردم یعنی می فهمیدی من اشتباه می گفتم ...
23 ارديبهشت 1391

آب

عشق من نفس من هستی من  الهی مامان فدات بشه  عمر من  می خوام درسته قورتت بدم  الان دو سه روزه هر وقت آب می خوری بعدش صداتو می ندازی توی اون گلوی کوچولوت و محکم می گی: "آّب"             ...
19 ارديبهشت 1391