محمد بردیامحمد بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

بردیای مامان

سال 1394

سلام پسر خوبم امروز 31 تیر هست و دو هفته ای میشه که شما 4 ساله شدی از مهر ماه 1393 توی مهدکودک امید فردا ثبت نامت کردم خیلی مقاومت کردی 7 ماه طول کشید که به اونجا عادت کنی چقدر اشک ریختم چقدر اشک ریختی چقدر شکستم و تو چقدر .... عشق من اون روزها گذشت اما من مطمئن بودم راه درستیه و بود می دونی اون موقع ها خیلی منزوی و غمگین بودی بالاخره با مادر بزرگ و پدربزرگ ... اونم با مامانی بیچاره که مریضه و تو همش توی حال و هوای غم انگیز اونجا بودی اما بعد از رفتن به مهد ، هر چند اولش سخت بود ولی حالا یه پسر شیطون و شاد شدی که هر از گاهی هم منو دست می ندازه شنبه عید فطر بود و من و تو و بابا با کسرا و مامان منیر و ددی رفتیم در...
31 تير 1394

هفته 31 بارداری

  هر هفته جدیدی که میاد؛ بدنم  یه سری علایم و مسائل جدید  رو نشون میده این هفته مثل هفته های اول بارداری دوباره شب ها به شدت چشم هام می سوزه و آبریزش داره خوابم خیلی سخت تر شده دردهام بیشتر شده و...  البته یه مورد خوب هم داره : اینکه تکون خوردن های تو بی نهایت زیبا شده پریروز وقتی وول خوردی دستم رو گذاشتم روی شکمم و  آرنج یا زانوت رو زیر دستم حس کردم الهی قربونت برم چقدر تو انرژی بخشی! اما دیروز که توی اداره بودم خیلی ذلم درد گرفت رفتم نمازخونه و یه ذره دراز کشیدم و دیدم بهتر که نمیشم هیچ ،بدتر هم میشم واسه همین زود رفتم خونه من و بابات داشتیم از ترس می مردیم آخه عزیز دلم الان موقع دنیا اومدنت نیست ...
28 آبان 1392

منم مامانت

عشق همیشگی من چند وقته که ساعت کاریم زیاد شده و گاهی فکر می کنم دیگه نه من و نه تو طاقت تحمل دوری رو نداریم تو هر روز به من می گی: نرو اداره! و با این حرفت منو می کشی و به قلبم خنجر می زنی عزیزم ای کاش یه راهی واسه این مشکل پیدا کنیم !! الان یه چند وقتم هست که داری سی دی می بینی و به دیدن کارتون علاقه مند می شی البته فقط دو تا کارتون نگاه می کنی: تام جری  -  خرس پو ! تازه توی همین سی دی تام و جری هم اول که فقط یک برنامه شو دوست داشتی و مدام اونو می دیدی الانم ٧ تا شو دوست داری البته اینا کم کم زیاد شد جالبه عاشق جری موشه هستی و وقتی تام می زنتش و یا جری داره غصه می خوره تو اشک توی چشمای قشنگت جمع می شه تازه اون اوایل یک...
28 آبان 1392

شعرهای کودکانه تو

عشق بی همتای من تمام هستی و قدرتم افتخارم جدیدا یه عالمه شعر یاد گرفتی یه دونه هست که از مامانی یاد پرفتی و مال دهه ٢٠ هست: جمجمک برگ خزون ... مادرم زینب خاتون.....گیس داره قد کمون....از کمند بلند تره .....از سپند مشکی تره..... واجستم -واجستم ....تو حوض نقره جستم......نقره قلمدونم شد....حاج علی به قربونم شد خیلی خوشگل می خونی دوتای دیگه که خودم یادت دادم:   ای زنبور طلایی.نیش می زنی بلایی......پاشو پاشو بهاره......عسل بساز دوباره......کندو داری تو صحرا.....پر می زنی به هر جا و دم خونمون کثیفه.....همسایمون مریضه.....پاشو پاشو دکتر بیار.....بنده خودم دکترم .....آب انارش می دم.....سه پرتقالش می دم البته می گ...
20 مهر 1392

شب غمناکی بود. . .

دیشب از شیر می می گرفتمت  البته دلم نمیومد و ساعت ٨و نیم به زور بهت برای بار آخر می می دادم اولش خیلی قوی و خوب برخورد کردی ما بهت گفتیم می می تلخ شده و این یعنی که تو بزرگ شدی و برات بعد از این جشن و جایزه می گیریم و حالا دیگه مثل لنا و نیکا و کسرا و ماکان و بقیه بزرگ شدی و مرد شدی و از این جور حرفا... تو باور نکردی و گفتی : تلخ نشده ! ببینم .. بعد اومدی و با اضطراب یکم مزه کردی و دیدی تلخه بعد با بابا کلی شادی کردین که بزرگ شدی خیلی عادی و خوب بود موقع خواب  شد رفتیم توی اتاق و درخواست می می کردی گفتم مگه ندیدی تلخه میخوای بخوری؟ زدی زیر گریه و گفتی : تلخ نشه!! نه تلخ نشه!! مثل ابر بهاری اشک می ریختی بعد گفتی برم...
26 شهريور 1392

می خوام از شیر بگیرمت :(

  می خوام از شیر بگیرمت دارم خودم دیووووونه میشم ای خدا کمکم کن دلم واسه اون نگاه های قشنگت واسه دستای خوشگلت که چنگم می زنه واسه یقه کشیدنام واسه پیدا کردناش .....  خیلی تنگ می شه امیدوارم اذیت نشی ولی احساس می کنم الان بهترین موقعشه چون آخر تابستونه و توی تمام مدت روز می تونم ببرمت بیرون تا کمتر  اذیت بشی اگر بذارم زمستون یا پاییز از ساعت ٥و٦ هوا تاریک میشه و تو کلافه می شی ... نمی دونی واسه خودم هم خیلی سخته الان توی اداره ام و از صبح دلم می خواد گریه کنم امشب آخرین شبیه که بهت شیر می دم فردا ظهر هم البته بهت شیر می دم اما از دوشنبه شب چون شب ولادت امام رضا(ع) هست دیگه می خوام با همکاری تو این کار سخت رو انجام بدم ...
24 شهريور 1392

بلبل من

عشق بی همتای من مرد من بزرگوار من آخه چی صدات کنم وقتی از همه دنیا برتری و تو دنیای من فقط تو می درخشی عزیزم جدیدا خیلی بلبل شدی اما متاسفانه خیلی حساسی و زود بهت بر می خوره جرات نداریم بهت چیزی بگیم !! تقریبا ٥ -٦ هفته پیش بود که دیدیم یک دفعه تو لکنت زبون پیدا کردی دیوونه شدم کلی غصه خوردم ٣ هفته طول کشید تا فهمیدم به خاطر روحیه لطیفته بنابراین تصمیم گرفتیم دیگه باهات دعوا نکنیم ما چقد بد بودیم که با فرشته با محبتی مثل تو گاهی دعوا می کردیم البته بعضی اوقات آدمو دق می دی اما وقتی بعدش با پشیمونی سرتو کج می کنی و می پرسی:‌منو دوست داری؟ آدم به جای اینکه .... چی بگم آدمو کلی خجالت می دی!!! عشق من با نمک من به هر حال الان با رعایت...
23 شهريور 1392

اولین کادو واقعی

عشق بی همتای من پسر با معرفتم نفس من ای کسی که بدون تو فقط هیچم و قبل از تو هم هیچ  بودم ای که همه چیزم رو توی تو می بینم ای کسی که وقتی بوت می کنم عطر بهشت به مشامم می رسه منو ببخش اگر گاهی بدم گاهی خوب  منو ببخش که همیشه برات شادی نمیارم منو ببخش که مثل تو نیستم که سراسر عشق عرضه کنم چند روز پیش با بابا رفتی مغازه و تخم مرغ شانسی صورتی خریدی توش یه شکلات بود و یک جفت گوشواره و اونو دادی به من منم همه جا گفتم اینو بردیا برام خریده و کلی بوست کردم و پز دادم اما دیشب با بابا دوباره رفتی مغازه ، بابا میگه خودت رفتی سمت تخم مرغ شانسی های صورتی و گفتی : برا مامانم! بعد هم خریدی و اومدی وقتی توی آسانسور بودین تو اونو ا...
2 تير 1392