محمد بردیامحمد بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

بردیای مامان

مهربونی بابا

  امروز صبح ساعت ۵ صبح برف شروع به باریدن کرد از اونجا که بابا تو شهرداری کار می کنه بهش زنگ زدن که آماده باشه و همه باید بیان اداره پوریای خوب منم کورمال کورمال لباس پوشید و رفت اما یکدفعه ساعت ۷ صبح دیدم داره منو صدا می زنه  بیدارم کرد و گفت :" نون بربری خریدم چایی رو هم دم کردم بیا با هم بخوریم بعدبرو سرکار" البته هر از گاهی از این کارا می کنه اما اکثرا جمعه ها به هر حال خیلی خوشحالم کرد ولی می دونی صبح که داشتم میومدم سرکار واسه ددی (بابای خودم) که تعریف کردم گفت:" حتما به خاطر حاج رسول بوده می خواد واقعا حاجیش کنه " من:" " من:" " من:" " بعد به بابام گفتم:" اینجوری که تو میگی حاج رسو...
10 اسفند 1389

5 ماه گذشت

  امروز دقیقا ۱۵۰ روز از بارداری من گذشت یعنی ۵ ماه !!! نصف بیشتر این دوران به پایان رسید امیدوارم ۴ ماه آینده هم به خوبی سپری بشه و نی نی گل من صحیح و سالم پا به اين دنیا بذاره  خدای خوبم فقط تویی که هر لحظه صدای من و کودکم رو می شنوی ازت عاجزانه در خواست می کنم  فرزندی که ۵ ماهه از لطف و كرم خودت به من عطا كرده اي . سالم و شایسته بندگی خودت و البته تپل مپل و زیبا چهره و خوش اندام به دنيا بياد. ...
9 اسفند 1389

به بردیا جونم

  سلام بردیای مامان الان داری لنگ و لگد می ندازی و خودتو برای مامان لوس می کنی نمی دونی چقدر با این وول خوردنات به من انرژی مثبت می دی بعضي موقع ها فكر مي كنم توي شكمم اين شكلي هستي= خیلی دوستت دارم و از این بیرون می بوسمت نازنین پسر!! بعضي اوقات كه من و بابا تو خونه نشستيم از خونه همسايه صداي گريه نوزاد مياد و من  و پوريا كلي آه مي كشيم     ...
9 اسفند 1389

اتاق1

  جمعه ۶ اسفند ۸۹ اتاق نازنین پسرم رو کاغذ دیواری کردیم خیلی خوشگل شد دو طرف زمینه آبی با حباب های رنگی و  دو طرف هم زمینه آبی با خرس های چاقالو امیدوارم خوشت بیاد و سالهای خوبی رو تو اون اتاق بازی و تفریح کنی
8 اسفند 1389

حاج رسول یا بردیا!!

   اصولا در خانواده ما هر کسی بچه دار می شود سر انتخاب اسم غوغایی بس مهیب برپا می گردد  . پدرم که صاحب ۵ دختر است نام های همه ما را غیر مذهبی انتخاب کرده است حالا که به دخترانش رسیده است از همه ما توقع دارد نام های مذهبی بگذاریم که البته در مورد ۳ دختر بزرگتر موفق نشد و حالا من فرزند چهارمم و نام پسرم را می خواهم بردیا بگذارم .پدر بزگوار من از  رضا و مهدی شروع کرد و سپس به عماد و میثاق رسید و حالا که کاملا ناامید گشته به من می گوید:" تو بردیا بگذار من حاج رسول صدا می زنم" من:" " البته بابای نازنین من خیلی شوخ است و همه کل کل هایش سر اسم گذاشتن شوخی است اما هر دفعه نه ماه شوخی می کند!!!!!!!!!!!!...
4 اسفند 1389

رفتم دکتر

  دیروز به خاطر دل دردم بالاخره دلو به دریا زدم و رفتم دکتر !! آخه همش می ترسیدم نکنه موج منفی بده و خبر بدی داشته باشه ولی باز پیش خودم فکر کردم اگرم بد باشه هر چه زودتر بفهمم که بهتره!! خانم دکتر گفت:"این نوع دردها طبیعیه ولی اگر ممتد و حاد شد باید سریعا در مورد درمان آن اقدام گردد" من:" " و دوباره صدای قلب بردیا رو شنیدم صدایی که طنینش هرگز تکراری نمیشه آقا بردیا عاشقتم دیروز کلی تو مطب وول خوردی تازه عصر دیروز هم یه حرکت جدید زدی فکر کنم داری رقصی چیزی تمرین می کنی ! ...
4 اسفند 1389

جوک 1

غضنفر يك زن حامله را تو اتوبوس ميبينه . بهش ميگه خانوم اين چيه ؟ زنه ميگه معلومه بچه ام هستش . ميگه دوستش داري ؟ زنه ميگه : خوب معلومه خيلي دوستش دارم . غضنفر ميگه پس چرا قورتش دادي ؟ ...
1 اسفند 1389

درد داشتم هوار تا!! قسمت 2

 نرفتم دکتر!!!! اما امروز بازم درد دارم از بس رفتم دکتر اعصاب مصابم داغونه ! تا حالا هر ۲ هفته یک بار رفتم اما دوست دارم این دفعه حداقل بیست روز بگذره بعد برم  .......................................................... دیروز بابای بردیا (پوریا) پرسید: امروز بردیا تکون خورد؟ من: آره انگار داشت ورزش می کرد! پوریا: پس چرا به من زنگ نزدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من: ...
1 اسفند 1389

درد داشتم هوار تا!!

  دیروز از ساعت ۷ صبح دل درد خیلی شدیدی داشتم تازه قرار بود ساعت ۹ هم کارگر بیاد خونه رو تمیز کنه آخه من دیگه خیلی نمی تونم خم و راست بشم به هر حال از  ترس اینکه مبادا مورد خطر ناک باشه به دکترم زنگ نزدم اما بالاخره وقتی دیدم دردم خوب شدنی نیست ساعت ۴ بعد از ظهر به دکترم زنگیدم خانوم دکتر گفت اگه شدید شد برم بیمارستان وگر نه فردا برم مطبش شدیدتر که نشد الانم یه ذره بهترم اما فکر کنم باید عصر حتما برم مطب چون هنوزم درد دارم نی نی کوچولوی مامان ، از دیروز اصلا نگران خودم نیستم فقط ناراحتم که مبادا تو هم اون داخل ناراحتی بکشی وقتی تکون می خوردی عشق می کردم الانم که دارم اینا رو تایپ می کنم داری وول می خور...
30 بهمن 1389

دوران بارداری هفته 20

سلام من در هفته ۲۰ بارداری هستم خیلی خوشحالم از اینکه خدا به من این فرصت رو داده که بتونم دوران حاملگی رو تجربه کنم امیدوارم لیاقت مادر شدن رو داشته باشم بچه من پسره و من اسمش رو گذاشتم بردیا یعنی بلند مرتبه و عالی مقام الان ۳ هفته است که دارم تکون خوردن و قل خوردنش رو احساس می کنم واقعا حس بی نظیریه عااااااااااااااااااااااااااااااشقشم البته جدیدا یه ضربه های خفیفی هم می زنه ولی بدی موضوع اینه که اگه یه روز تکون نخوره من و باباش از ترس می میریم و زنده میشیم
27 بهمن 1389