محمد بردیامحمد بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

بردیای مامان

بابا و تو

  دیشب بارون بی سابقه ای اومد البته چه عرض کنم بارون بود تگرگ بود همه چی بود!! به هر حال بابا ناچار بود تا دیر وقت کار کنه چون به خاطر بارندگی آماده باش بودند منو تو کلی با هم بازی کردیم تا شد ساعت 11 دیگه داشتی می خوابیدی که بابای خوبت اومد واااااااااای یک دفعه چشمات برق زد اونقدر دست و پا زدی و رقصیدی که نگو پوریا باور نمی کرد تو اینقدر دلتنگ شده باشی اونم حسابی بهت حال داد و باهات بازی کرد تو هم کلی از خوشحالی می کوبیدی به صورتش با تمام خستگیش  تا ساعت 12 شب باهات  بازی کرد تا دیگه وقت خواب شد !! یه ذره شیر می خوردی دوباره سمت بابا برمی گشتی و به صورتش دست می زدی بعد هم از دست من فرار می کردی و می پریدی تو بغل با...
28 فروردين 1391

تاب و سرسره

  سلام عشق من 23/1/91 یعنی چهارشنبه ناچار شدم تا دیر وقت اداره باشم تقریبا 10 ساعت ازت دور بودم وقتی از اداره برگشتم برای اینکه از دلت در بیارم بردمت پارک خاله شقایق و مامان منیره هم اونجا بودند خلاصه من و تو با مامان بابایی رفتیم پارک خیلی هیجان داشتی کلی ذوق می کردی وما برات می زدیم و تو هم برامون کلی تو پارک رقصیدی جالب بود ولی از همه جالب تر اینکه برای اولین بار دیدم داری بشکن می زنی !!!!! دو تا دستاتو روی هم گذاشتی و یک انگشتت رو تکون می دادی وااااااااااای همه دیوونه شده بودیم آفرین مهربون! بعد از اینا بردمت روی سرسره گذاشتمت اونقدر خندیدی که نگو اینم از اولین سرسره!   24/1/91 فرداش که دیدم پسر خوبم با ...
26 فروردين 1391

بهترین لحظه

دیشب ساعت ده و نیم خوابیدی منم نیم ساعت بعد اومدم کنارت و بغلت کردم باورم نمی شد چقدر شیرین بود اون دست کوچولوتو گرفتم و احساس کردم همه جای اتاق روشن و نورانی شده واقعا دستات ،وجودت، نفست همه چیزت ،بهشت جاودان منه  .به خدا گفتم :" خدایا چی میشد این لحظه تا ابد ثابت می موند و این لذت ابدی می شد" اما عزیزم صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم حاجتم برآورده شده چون الان که توی اداره هستم و دارم برات می نویسم هنوز همون طور غرق لذتم و دستای نازتو توی دستام احساس میکنم و ریتم نفس هات منو به بهشت ابدی می بره لحظات عاشقانه ما تا ابد ماندی باد بردیای من ، محمد بردیای من ، نمی تونم بگم چقدر عاشقتم امیدوارم این عشق بزرگ رو بتونی احساس کنی &nb...
23 فروردين 1391

منو ببخش

سلام مهربون من امروز برای اولین بار وقتی صبح ازت جدا شدم و می خواستم بیام سر کار ،پشت سرم گریه کردی دیوونم کردی پریشونم کردی نازنینم دیگه هرگز گریه نکن این منم که باید گریه کنم که پسر نازمو تنها می ذارم تو که چیزیو از دست نمی دی تازه مامانی و بابایی هم که کلی باهات بازی می کنن امیدوارم همیشه خنده روی لب های قشنگت باشه و سالم و سلامت باشی تو فقط بخند که من با خنده های تو روحیه می گیرم دوستت دارم عزیزم منو ببخش ...
20 فروردين 1391

قهرمان منی

سلام کوچولوی من  هر روز که می گذره بیشتر و بیشتر عاشقت میشم مخصوصا اینکه تو هم هر روز داری بیشتر دلبری می کنی و به من وابسته تر میشی خیلی برام عزیزی وقتی می خندی تمام دنیا به روی من می خنده و وقتی اخم می کنی یا ناراحتی دنیام دیگه مفهومی نداره  خیلی با تو خوشحالم ولی بیچاره بابا که از وقتی تو به دنیا اومدی اون تنزل رتبه پیدا کرده و خیلی هم ازاین موضوع ناراحته اما چیکار کنم حتی وقتی به اون نگاه می کنم همه ذهنم فقط تویی  نگاهم تویی نفسم تویی حرفام تویی فقط تو تو تو دوستت دارم کوچولو دیروز یه کار جدید کردی من اسباب بازیاتو می ذارم توی یک سبد در دار دیروز خودت درشو باز می کردی و با دست کوچولوت نگه می داشتی و با اون دست دی...
19 فروردين 1391

اولین عیدت مبارک

سلام بهترین من من عادت کردم که دیر به دیر بیام اینجا باور کن وقتمو حسابی پر کردی البته تقصیر تو نیست منم که مدیریت زمان بلد نیستم بگذریم سال نو مبارک اولین عیدت مبارک ان شاءاله تمام این سال و سال های آینده برات مبارک و پر خیر و برکت باشه  وااااااااااای که چقدر آقا شدی حالا دیگه چهار دست و پا می ری ،می رقصی ، دست می دی و تقریبا می گی یالا " آ آ " از خواب که بیدار می شی خودت میشینی واااااااای این آخری رو امروز صبح ساعت 5 انجام دادی معرکه بود خیلی خوشم اومد فقط من دیگه نمی تونم حتی 5 دقیقه بعد از بیداری تو چرت بزنم چون بلند می شی میشینی و بعد هم ممکنه یا عقب عقب حرکت کنی یا چهار دست و پا و .... خلاصه عاشقتم ...
15 فروردين 1391

چهار ماهه شدی

چهار ماهه شدی و من یه عذر خواهی بهت بدهکارم که تا امروز وبلاگت رو آپ نکردم ببخشید الان روی پام نشستی و داری فضولی می کنی اونقدر وول می زنی که نمی تونم تایپ کنم  دلت می خواد بری تو لپ تاپ !!! خیلی عااااااااااااااااااااااااشقتم مورچه من امروز نیم ساعت پیش مامان بزرگت(مامان بابا) گذاشتمت نمی دونی چه قشقرقی به پا کردی مامان بزرگت سریع به من تلفن زد و من دوون دوون برگشتم خونه تا بغلت کردم آروم شدی دیگه منو بابا رو خیلی خوب میشناسی الانم دستمو پر از تف کردی بسیار سپاسگذارم عکس یک روزگی اینم دوماهگی این عکس سه ماهگیته   ...
23 آبان 1390

تولدت مبارک

سلام فرشته کوچیک من بالاخره پا به این دنیا گذاشتی تولدت مبارک عزیزم نمی دونی من و بابا چقدر خوشحالیم و احساس خوشبختی می کنیم  به جز روز سوم و چهارمت که زردی داشتی و من و بابا داشتیم دق می کردیم تو بزرگترین و بهترین هدیه خدایی عزیزم تو عشقی تو نفسی تو عمر مایی  ان شاء اله خدا تو رو برای ما نگه داره امروز بابا رفت و برات شناسنامه گرفت اسمت برای اولین بار توی ثبت احوال ثبت شد "محمد بردیا " اسمت هم مثل خودت تک تکه جیگر مامان     ...
22 تير 1390

فردا.........

سلام عشق من بالاخره 9 ماه انتظار داره تموم میشه 9 ماه دلواپسی و که سخت ترین روزش هم همین امروزه! خیلی دلشوره دارم آخه فردا باید برم بیمارستان تا تو پا به این دنیا بذاری هزار جور فکر و خیال دارم دارم دیوونه میشم بابا هم خیلی دلواپسه ولی خودشو می خواد خونسرد نشون بده !!!! عزیزم به هر حال مهم ترین دعای ما اینه که تو سالم باشی واااااااای چقدر امروز دیر می گذره امیدوارم هر کی این وبلاگ رو می خونه واسه نی نی من دعا کنه ای خداااااااااااااااااااااا ای بزرگ ای کریم از روی لطف و کرمت  کاری کن که بچه من صحیح و سالم به این دنیا بیاد  ای مجیب الدعوات ای خدا خواهش می کنم به من و شوهرم هم سلامتی و عمر طولانی بده تا بتو...
9 تير 1390