محمد بردیامحمد بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

بردیای مامان

شب غمناکی بود. . .

1392/6/26 11:26
نویسنده : مامان
445 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب از شیر می می گرفتمت  البته دلم نمیومد و ساعت ٨و نیم به زور بهت برای بار آخر می می دادم ناراحت

اولش خیلی قوی و خوب برخورد کردی ما بهت گفتیم می می تلخ شده و این یعنی که تو بزرگ شدی و برات بعد از این جشن و جایزه می گیریم و حالا دیگه مثل لنا و نیکا و کسرا و ماکان و بقیه بزرگ شدی و مرد شدی و از این جور حرفا...

تو باور نکردی و گفتی : تلخ نشده ! ببینم .. بعد اومدی و با اضطراب یکم مزه کردی و دیدی تلخه بعد با بابا کلی شادی کردین که بزرگ شدی

خیلی عادی و خوب بود

موقع خواب  شد رفتیم توی اتاق و درخواست می می کردی گفتم مگه ندیدی تلخه میخوای بخوری؟

زدی زیر گریه و گفتی : تلخ نشه!! نه تلخ نشه!! مثل ابر بهاری اشک می ریختی بعد گفتی برم تو سالن!

وقتی رفتی پیش بابا از بس می بینی پوریا همه چیزو تعمیر میکنه بهش گریه کنان گفتی: می می تلخ نشه درستش کن!!

الهی دورت بگردم الهی قربونت برم عزیزم یه لحظه مردد شدم اما بالاخره تا کی؟ ضمن اینکه دیدم داره همین شیر شبانه  دندوناتو خراب می کنه وابستگی تو بیشتر می کنه ...

بعد به بابا گفتی: الان مامان میاد!

من توی اتاق بودم دلم آتیش گرفت تو فکر کردی دیگه منو نداری بدو اومدم بغلت کردم  فشارت دادم آروم شدی و گفتی : بریم دوشک

بعد اونجا سفت سفت منو توی آغوش کوچیک ولی بزرگوارت گرفتی صورتت خیس اشک بود و من شرمنده نگاه غمگینت بودم

بعد از چند دقیقه منو رها کردی و رفتی اونور به شکم دراز کشیدی و بعد از ١٠دقیقه خوابت برد

نصف شب بیدار شدی دیدم توی جات نیستی صدا زدم :بردیا

 توی تاریکی رفته بودی روی مبل تو سالن نشسته بودی و تا صدامو  شنیدی بدو اومدی پیش من و بغلم کردی تا به امروز این کار و نکرده بودی تنهایی توی دل شب سوگواری می کردی!!

 باز تا بغلت کردم خواستی می می بخوری گفتم:" مگه ندیدی تلخ شده یادت رفته بود؟"

با یه صدای غمگین گفتی:" یادم نبود " بعد پشتتو کردی به من و خوابیدی

همین الان که دارم برات می نویسم می خوام فریاد بزنم بگم: لعنت به تو دنیا که ما رو گرفتار این همه غصه کردی! ما رو توی دو راهی های سخت قرار می دی ! به ما خوشی می دی و  بعد اونو از ما می گیری! دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااا صدامو بشنو من دل بچه خوبمو شکستم فقط به خاطر اینکه توی دل بی رحم تو زندگی می کنم برای اینکه توی وجود تو هر کاری کنیم یه جاش می لنگه هر کاری کنیم باید عذاب بکشیم  دنیااااااااااااااااااااااااااااااااا دارم خفه می شم  حداقل یه ذره هواااااااااااااااااااااااا بده ......

صبح هم بیدار شدی نگام کردی من کنار تو خوابیده بودم گفتی: برو بالا

منم رفتم روی تخت

گفتی: بیا پایین

منم اومدم پیشت اما تو با یه حالت قهر رفتی اون سمت تشک خوابیدی

دوستت دارم عزیزم با من آشتی باش عشق من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)