تاب و سرسره
سلام عشق من
23/1/91 یعنی چهارشنبه ناچار شدم تا دیر وقت اداره باشم تقریبا 10 ساعت ازت دور بودم وقتی از اداره برگشتم برای اینکه از دلت در بیارم بردمت پارک خاله شقایق و مامان منیره هم اونجا بودند خلاصه من و تو با مامان بابایی رفتیم پارک خیلی هیجان داشتی کلی ذوق می کردی وما برات می زدیم
و تو هم برامون کلی تو پارک رقصیدی جالب بود ولی از همه جالب تر اینکه برای اولین بار دیدم داری بشکن می زنی !!!!! دو تا دستاتو روی هم گذاشتی و یک انگشتت رو تکون می دادی
وااااااااااای همه دیوونه شده بودیم آفرین مهربون!
بعد از اینا بردمت روی سرسره گذاشتمت اونقدر خندیدی که نگو اینم از اولین سرسره!
24/1/91 فرداش که دیدم پسر خوبم با اون همه شیرین کاری از پارک و سرسره بازی لذت می بره دوباره تصمیم گرفتم ببرمت پارک زنگ زدم به خاله شقایق و شهرزاد و اونا هم گفتن که توی پارک هستن و من و تو هم رفتیم پیششون ...... عجیب بود!! سرسره دلتو زده بود!!!!!
اما از تاب خوشت اومد
25/1/91 جمعه توی خونه بودیم که مامانم اینا اومدن از اونجایی که تو خیلی اهل رقصی برات نی نای نای خوندن و در کمال حیرت دیدم که تو داری یک دستی بشکن می زنی و به جای دو تا انگشت ناخون هاتو به هم می زنی و صدا در میاری دلبرم آفرین واقعا عاشقتم
بعد از اونم همون جمعه منو تو و بابارفتیم خیابون بهار و برات تاب خریدیم تا پسر خوبم همه روزه لذت ببره
محمدبردیا جونم تو نفس منی عشق منی دنیامی همیشه برام بخند که توی لبخند تو دارم زندگی می کنم