محمد بردیامحمد بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

بردیای مامان

فردا.........

سلام عشق من بالاخره 9 ماه انتظار داره تموم میشه 9 ماه دلواپسی و که سخت ترین روزش هم همین امروزه! خیلی دلشوره دارم آخه فردا باید برم بیمارستان تا تو پا به این دنیا بذاری هزار جور فکر و خیال دارم دارم دیوونه میشم بابا هم خیلی دلواپسه ولی خودشو می خواد خونسرد نشون بده !!!! عزیزم به هر حال مهم ترین دعای ما اینه که تو سالم باشی واااااااای چقدر امروز دیر می گذره امیدوارم هر کی این وبلاگ رو می خونه واسه نی نی من دعا کنه ای خداااااااااااااااااااااا ای بزرگ ای کریم از روی لطف و کرمت  کاری کن که بچه من صحیح و سالم به این دنیا بیاد  ای مجیب الدعوات ای خدا خواهش می کنم به من و شوهرم هم سلامتی و عمر طولانی بده تا بتو...
9 تير 1390

بدون عنوان

سلام بردیا جونم ببخشید دیر دیر می نویسم تو خونه اینترنت خیلی کم سرعته !!! امروز بابا جونت مریض شده و خونه خوابیده خیلی نگرانشم می دونم تو هم ناراحتی واسش دعا کن باشه؟ بابا مسموم شده ومسمویتش هم میگن یک نوع ویروس جدیده اون بیشتر از خودش نگران توئه چون اگه من مریض بشم دارو نمی تونم مصرف کنم و ممکنه تو اذیت بشی
10 خرداد 1390

اتاق زیبای تو

سلام قند عسلم گل پسرم که امروز خیلی ووووووووول خوردی و جدیدا هم از این تکون ها دردم می گیره اتاق نازنینت آماده شد و حالا عکساشو می تونم برات اینجا بذارم این تختته همراه کالسکه و کریر و ساک این هم کمد و اینم از فرش اتاقت ...
31 ارديبهشت 1390

سیسمونی

  سلااااااااااااااااااااااااااااااااام ببخشید چند وقته ننوشتم خیلی سرم شلوغه بعد از اینکه مامان نازم از سفر قشم اومد دیدم یه عالمه چیز میز برات خریده حتی الان یک کت و شلوار هم داری شیطون بعد از اون هم با هاش رفتم خیابون جامی و برات تخت و کمد سفارش دادیم و بعد از اونم خرید فرش و کالسکه و کریر و ... بود الان فقط اتاقت پرده نداره دیروز هم اتاقت رو چیدم خیلی قشنگ شده عزیز دلم این روزا خیلی وول می خوری می دونم جات تنگ شده خیلی برات ناراحتم اما تو یک سایتی نوشته بود تمام این مراحل جنینی باعث میشه که تو تجربه کسب کنی هر چند بعد از تولد یادت نیاد اما توی ضمیر ناخودآگاهت ضبط میشه خیلی دوستت دارم خیلی مخلصم خیلی می خوامت عشق من! ...
7 ارديبهشت 1390

وزن اضافه!!!!!

۱۴ فروردین رفتم دکتر و اون از اضافه وزن من متعجب شد آخه ۱۱ کیلوگرم اضافه وزن دارم اون موقع هفته ۲۶ رو تمام کرده بودم و خانوم دکتر گفت دیگه باید غذاهام رو کنترل شده بخورم اما آخه اگه من رژیم بگیرم می ترسم نی نی خوشگلم چاقالو نشه!!!! من باید چی کار کنم؟؟؟؟؟ همه فامیلامون ۱۷ الی ۲۲ کیلو وزن اضافه کرده بودن ........ من ۷ روزه که در موردن خوردن و نوش جان کردن یه خورده رعایت می کنم و نیم کیلو هم کم شدم به نظرتون باید ادامه بدم یا در نهایت آرامش شکمم رو صفا بدم ...
20 فروردين 1390

13 بدر

  بردیا جونم ،دیروز ۱۳ بدر بود  و من و بابا و خونواده من همه رفتیم پارک کودک خیلی خوش گذشت كلي خنديديم و وقتي هم كه دختر خالت (لنا) كه الان يك سال و ۳ماهشه اومد  كلي براي اون زديم و اونم رقصيد   اگه بدوني چه قري ميده !! اونقدر اونجا وول خوردی و بازی کردی که پیش خودم گفتم:" حتما تو هم فهمیدی ۱۳ بدره و اومدیم پارک و داری بازی می کنی" از تکون خوردنات لذت بردم و کلی برای تو و بابات و خودم دعا کردم عزیز دلم تازه  برات سبزه هم گره زدم اما چون زیاد نشستم تا صبح از کمر درد خوابم نبرد اما تو خوش باش چون به عشق تو همه این دردها رو هم دوست دارم ...
14 فروردين 1390

سونوگرافی 90

  در آخرین ويزيتم، دکتر جونم يك سونوگرافي براي ۱۴ فروردين ۹۰ برام نوشت اما ۶ فروردين بود كه من حس كردم دلم مي خواد برم سونو!! و مثل هميشه به پوريا چسبيدم كه الا و بلا بايد الان بريم خلاصه به هر زحمتي كه بود راضي شد و رفتيم سونو اين دفعه به توصيه شهرزاد رفتم يك سونوگرافي ديگه ! آخه دو دفعه قبلي دكتر به شوشو اجازه نمي داد با من بياد و در ضمن با منم حرف نمي زد و كلا بد اخلاق بود اما كارش حرف نداشت اما اين آقاي دكتر جديد هم به پوريا اجازه ورود داد و هم اجازه داد كه از لحظه لحظه هاي اون موقع با دوربين خودمون فيلم بگيريم من روي تخت دراز كشيدم و كارگرداني شوهرم شروع شد! چه روزي بود وقتي دكتر شروع به كار كرد يك دفعه صدا...
9 فروردين 1390